loading...
love
negar بازدید : 8 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

نوبت من شده بود

که معلم پرسید

صرف کن رفتن را

وشروع کردم من

.....رفتم

.....رفتی

......رفت

وسکوت سرسخت

همه جا را پرکرد

سردی احساسش

فاصله را رو کرد

آری رفتی....رفت

ومن اکنون تنها

مانده ام در اینجا

شادی ام غارت شد

من شکستم در خود

سهم من غربت بود

من دچارش بودم

بغض یک عادت شد

خاطرات سبزش

روی قلبم حک شد

رفت و در شکوه شب

با خدا تنها شد

وحضورش در من

آسمانی ترشد

اشک من جاری شد

صرف فعل رفتن

بین غم ها گم شد

ومعلم آرام....

اشک را شد همگام

نزدیک تر آمد....

روی دفترم نوشت:

"تلخ ترین فعل جهان رفتن شد"

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 97